دیروز انجمن ادبی بودم. هر از چندی می روم تا در فضای شعر قرار بگیرم. بگذریم از جو سرد و چشم و هم چشمی های بیجایی که همیشه بعضی اعضای اینگونه انجمن ها دارند، قرار گرفتن در چنین فضاهایی به تحریک ذوق آدم کمک می‌کند.

اما چیزی که در این مدت کوتاه برای من آشکار شد جدای از این مسائل است. چند بار من هم رفتم بالا و چیزکی اگر نوشته بودم خواندم. یک جلسه، دو جلسه، ده جلسه. اما دیگر تمام شد. هرچه در این سال‌ها نوشته بودم را خواندم و تمام شد. دیروز که انجمن خلوت بود و کسی چیزی برای خواندن نداشت، تصمیم گرفتم از توی وبلاگ چیزی بردارم و بخوانم. هر چه پست ها را زیر و رو کردم هیچ مطلبی که ارزش خواندن داشته باشد را نیافتم!

پاک نا امید شدم! من چرا فکر میکردم دارم می‌نویسم؟ چرا ذوقم را یا با بی محلی کور کردم و یا بی آن که مطالعه کنم، فکر کنم، پرورش دهم و به جایی برسانم، غوره وار توی این جا و آنجا از درخت کندم و نگذاشتم مویز شود، شراب شود؟ چرا به چند به به از کسانی مثل خودم دلم را خوش کردم؟ پس من کی قرار است یک کار بزرگ کنم؟ 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها